سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نوای دل

هوالحی
امام گوش به فرمان تواییم . سلامتی وجودش صلوات . نوای دل

رجب آمد، و من تنها در فکر بی فکری خود اسیرم، بی آنکه ابزار افکارم فکری به حال خود کند...
می شمارم!
محرم الحرام، صفر المظفر،...، رجب المرجب، شعبان المبارک، رمضان المبارک و...
کجای خود ایستاده ام؟! در کدام فراز از زندگانی؟
کدام پهنای فرجام مند!؟ کدام دنیای بی فرجام ؟!
مدام دلم ناله دارد که
 
یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ اى که براى هر خیرى به او امید دارم وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَرٍّ و از خشمش در هر شری ایمنی جویم...
 نگاهم سیل خشک چشمانم را طلب می کند که بچرخ! که ببین! که دقت کن! که بصیر باش!...
کاش بفهمد...
و اینجاست که دلم تنگ سینه ام را می فشارد؛ تمام گذشته را باخته ای بساز تا باز بتوانی بخوانی در نیمه ی بعد!
فضای این دل دیوانه، گرفته بوی گل نرگس، دلم نشسته چو پروانه، در آرزوی گل نرگس
سزد ز غصه بمیرم من! ز درد غربت و تنهایی، همیشه ذکر فرج دارم، ولی چرا تو نمی آیی!
برای نوکر بی مقدار، همیشه پرده نشین بودی، ولی به دیده ی عشاقت بدن پرده یقین بودی
دوباره پای گنهکارم به بزم عشق تو برگشته! سرم به زیر و شکسته دل، دو دیده پر ز حیا گشته
ز قطره قطره ی اشک من ببینکه بوی تو می آید، دو دست خسته و لرزانم به سمت و سوی تو می آید
به یک دو جمله سخن با تو، دلم گرفته برای تو، نهال خشک گل عشقم، شکوفه زد به هوای تو
چه می شود بشود عالم چو حالت خوش یارانت، چه می شود بشود جسمم میان خون چو شهیدانت
منم چه زشت و سیه چهره! تو در نهایت زیبایی، منم فقیر فقیرانم، تو در نهایت دارایی
چه می شود بشود روزی، چراغ خیمه ی سبز تو، که روزی ام بشود روزی طعام خیمه ی سبز تو!!

و باز با خودم می نالم! و باز اینها را در دل می گویم! و از شرم سر بر نتوان آوردنم!
نمیه اش تمام می شود؛ می رود به سمت مهمانی، هدیه چه بردارم در شان صاحب مجلس!
او چه خواهد از من، از من کمترین؟ ؛ و من چه توانم کرد برای او که هست برترین؟
و دوباره غصه ای دلم را می فشارد 
باز می شمارم...
محرم الحرام، صفر المظفر،...، رجب المرجب، شعبان المبارک، رمضان المبارک...
دارم! از همین حالا، حالا که هم می توان کاری کرد، می توان برد تحفه ای شایسته برای آن مالک روز موعود!
آنچه شاید آبرویم را بخرد!
کاش بتوانم دلم را بتکانم و دلی را ...
و از همین لحظه دلم فریاد بر می آورد
اللهم ارزقنا طاعتک و جنبنا معصیتک...
و این یعنی ، کفش هایت را به پا کن، تو می توانی، چون دلت خواسته است! 
دلت خواسته است، چون معبودت همیشه در طلب اوست
و شاید همین دلیل شمردنت باشد...

برگرفته از وبلاگ مهندس محسن






نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89 تیر 9 توسط سید علی افشاری (منتظر افرا)
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin

==============================================